وقتي يوسف را در بازار مصر به فروش گذاشتند تجار و بازرگانان مصري براي خريد او به رقابت پرداختند ناگهان پيرزني فقير جلو آمد و به فروشنده گفت اي مرد من از عشق اين پسر ديوانه شدم و چندين شب نخوابيدم تا اين 10 کلاف ريسمان را بريسم حال اين 10 کلاف را از من بگير و يوسف را به من ده!!!! مرد خنديد که اي پيرزن براي اين پسر کيسه کيسه زر مي دهند و تو مي خواهي با ده کلاف ريسمان آن را از من بخري پيرزن گفت ميدانم که او را به من نمي دهي اما مي خواستم نام من هم در زمره خريداران او ثبت شوند و مردم هم بگويند که او نيز از خريداران يوسف بود.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر